در استخر باغ فاطی مثل یک شناگر ماهر شنا میکردم، بقیه کناری ایستاده بودند و مرا تشویق میکردند، فاطی و پدرش هم ایستاده بودند و میخندیدند. کاکاجان و نواز و قربان هم همینطور دست میزدند. دود سفیدی ا یادداشت های یک مهاجر افغان...
ما را در سایت یادداشت های یک مهاجر افغان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3vebbikasf بازدید : 182 تاريخ : شنبه 11 بهمن 1399 ساعت: 5:07