یادداشت های یک مهاجر افغان

ساخت وبلاگ
در استخر باغ فاطی مثل یک شناگر ماهر شنا می‌کردم، بقیه کناری ایستاده‌ بودند و مرا تشویق می‌کردند، فاطی و پدرش هم ایستاده‌ بودند و می‌خندیدند. کاکاجان و نواز و قربان هم همین‌طور دست می‌زدند. دود سفیدی ا یادداشت های یک مهاجر افغان...
ما را در سایت یادداشت های یک مهاجر افغان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3vebbikasf بازدید : 182 تاريخ : شنبه 11 بهمن 1399 ساعت: 5:07

برف می‌بارید، چهره‌ی کوه‌ها، درخت‌ها، جاده ‌وکارگاه دیدنی شده بود. رییس‌مان تازه از تهران رسیده بود خسته و سرمازده. هنوز چایی‌اش را تمام نکرده بود که دو کامیون از راه رسید. ابوالفضل بود با وحید. وحید یادداشت های یک مهاجر افغان...
ما را در سایت یادداشت های یک مهاجر افغان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3vebbikasf بازدید : 136 تاريخ : شنبه 11 بهمن 1399 ساعت: 5:07